Get Mystery Box with random crypto!

1100WordsCoding

Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding 1
Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding
Channel address: @wordscodes
Categories: Languages
Language: English
Subscribers: 2.04K
Description from channel

کانال کدگذاری و مرور لغات کتاب "۱۱۰۰ واژه انگلیسی که باید دانست" همراه با مثال های فراوان برگرفته از معتبرترین دیکشنری ها واژه‌های پرتکرار GRE
تماس با مدیر
@AminiMahmoud

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


The latest Messages 16

2021-07-25 14:48:00 واژه سیصد و هفتاد و هفتم)

balk
UK: /bɔːk/, US: /bɑːlk/
v.

از کار یا حرکت خودداری کردن، امتناع ورزیدن، سر باز زدن، استنکاف کردن، زیر بار چیزی نرفتن، یکه خوردن، جا خوردن، چندش شدن

کلی اصرار کردم (بلکه) قبول کنه اما سر باز زد و حرکت نکرد!

When we got to the gutter, the horse balked.
وقتی به جوی آب رسیدیم، اسب از حرکت ایستاد (و دیگر جلو نرفت).

The public balked at the President's new tax plan.
عموم مردم از پذیرش طرح جدید مالیاتی رییس‌جمهور سر باز زدند.

He balks at sending his children to expensive private schools.
او نمی‌پذیرد که فرزندانش را به مدارس خصوصی پرهزینه بفرستد.

 If this witness balks, our lawyers will not have enough evidence to win the case.
اگر شاهد استنکاف کند (/در دادگاه همکاری نکند)، مدارک وکلای ما برای پیروز شدن در این پرونده کافی نخواهد بود. ‌

He balked at cleaning the toilet.
از تمیز کردن مستراح سر باز زد.

The police would not balk at killing the demonstrators.
پلیس از کشتن تظاهر کنندگان پروا نداشت.

He balked at the price.
از قیمت جا خورد (و به خرید تن نداد).

They really wanted the house, but balked at the price.
آنها واقعا خانه را می‌خواستند اما به خاطر قیمت منصرف شدند.

The horse balked at crossing the bridge.
اسب ایستاد و به عبور از روی پل تن نداد.

Even biology undergraduates may balk at animal experiments...
حتی دانشجویان کارشناسی زیست‌شناسی هم ممکن است (چندششان بشود و) از انجام آزمایش های حیوانی سر باز بزنند.

While my dog loves to go for walks in good weather, he will always balk if he gets the slightest whiff of rain in the air. 
سگم در هوای خوب دوست دارد برود بیرون قدم برند، اما اگر در هوا ذره‌ای بوی باران بشنود از جایش تکان نمی‌خورد (/زیر بار نمی‌رود) .

Monica knew that her husband would balk at going shopping for new clothes, so...
مونیکا می‌دانست شوهرش قبول نمی‌کند برای خرید لباس های جدید بروند بیرون، بنابراین...

Because Colleen will always balk at commitment, I’m afraid she’s always going to be single.
از آنجایی که کولین هیچ وقت زیر بار تعهد نمی‌رود، متاسفانه همیشه مجرد خواهد ماند.

He will balk at spending so much money...
او زیر بار خرج کردن این همه پول نخواهد رفت...

Syn: refuse to move, refuse to do something, resist, recoil, be unwilling to do something

@WordsCodes
116 views11:48
Open / Comment
2021-07-24 13:44:09 واژه سیصد و هفتاد و ششم)

restrictive
/rɪ'strɪktɪv/
adj.

محدود کننده، دست و پا گیر، بازدارنده، منع کننده

کد فعل restrict:
قوانین دست و پاگیر و محدود کننده تر شده‌اند، قانون های (ریزتری که تو) رو محدودتر میکنن!
[...قانون های ریزتر و جزئی تری که تو رو محدودتر میکنن]

restrictive regulations/laws
مقرارت/قوانین دست و پاگیر؛
مقررات/قوانین محدود کننده

a very restrictive diet
رژیم غذایی بسیار بازدارنده (رژیمی که مصرف بسیاری چیزها را منع می‌کند)

He is self-employed because he finds working for other people too restrictive.
او شغل آزاد دارد چون معتقد است کار کردن برای دیگران زیادی آدم را محدود می‌کند (/بیش از حد محدودکننده است).

 Do not wear restrictive clothing.
از پوشیدن لباس هایی که باعث محدودیت در حرکاتتان می‌شوند خودداری کنید.

The law was unduly restrictive.
این قانون بیش از حد دست و پاگیر بود.

We have to make drug legislation more restrictive.
باید قوانین مواد مخدر را سخت گیرانه تر (/بازدارنده تر) کنیم.

Britain is to adopt a more restrictive policy on arms sales.
بریتانیا باید در مورد فروش تسلیحات سیاست سخت گیرانه تری (/بازدارنده تری) اتخاذ کند.

Due to her dementia, the witness was only able to give a restrictive account of what happened on the day in question.
شاهد به سبب زوال عقلش تنها قادر بود توضیحات محدودی از اتفاقات روز مورد نظر ارائه کند.

 In a restrictive period of time, the teenager was able to do all of her chores due to her motivation to go shopping with her friends.
با این که وقت تنگ بود، دختر نوجوان توانست به همه کارهایش برسد، چون شوق داشت برای خرید با دوستانش برود بیرون.

Restrictive water flow through the pipes...
جریان محدود آب در لوله‌ها...

Syn: confining, harsh, limiting

to restrict (v.):
محدود کردن

@WordsCodes
192 viewsedited  10:44
Open / Comment
2021-07-23 17:03:42 واژه سیصد و هفتاد و پنجم)

underwrite
/ ˈʌndəraɪt/
v.

زیر سند (و غیره) نوشتن، تعهد کردن، تضمین کردن، متقبل شدن (هزینه و غرامت و غیره)، متضمن هزینه شدن

زیر (under) + نوشتن (write): زیر سندی را نوشتن و امضاء کردن؛ تعهد کردن و متقبل شدن هزینه و ...

The government will underwrite the costs.
دولت هزینه ها را متقبل خواهد شد.

 The foundation underwrote smoking prevention programmes.
این بنیاد هزینه برنامه‌های پیش گیری از مصرف سیگار را متقبل شد.

We are looking for someone to underwrite our new stadium.
به دنبال کسی هستیم که هزینه‌های ورزشگاه جدیدمان را متقبل شود.

The insurance cover will also underwrite other elements of the costs...
این پوشش بیمه سایر هزینه‌ها را نیز متقبل می‌شود...

Some organizations underwrite the cost of the course and offer it free to participants; others charge a fee.
بعضی سازمان ها هزینه دوره را متقبل می‌شوند و دوره را رایگان به شرکت‌کنندگان ارائه می‌دهند و بعضی دیگر مبلغی دریافت می‌کنند.

They're government agencies that use public money to underwrite risky private ventures.
آنها سازمان هایی دولتی هستند که از پول عمومی برای تقبل هزینه معاملات خصوصی پرریسک استفاده می‌کنند.

Large foreign banks will underwrite these borrowings...
بانک های بزرگ خارجی بازپرداخت این وام ها را تضمین خواهند کرد...

to underwrite a project
هزینه های پروژه ای را تقبل کردن؛
از پروژه ای حمایت مالی کردن

to underwrite credit risk
تضمین (/تقبل) کردن ریسک اعتباری

to underwrite any potential losses
تقبل کردن کلیه زیان های احتمالی

Syn: agree to finance, give financial support, pay for, finance, fund

@WordsCodes
226 views14:03
Open / Comment
2021-07-22 15:29:43 واژه سیصد و هفتاد و چهارم)

sumptuous
/'sʌmptjʊəs/
adj.

مُجلل، پر هزینه، با شکوه، پرخرج، فاخر و مرغوب

(شام چی اس)؟ شام امشب یه شام مجلل و پرهزینه است!
[شام چی هست؟...]

a sumptuous villa/palace/banquet
ویلا/کاخ/ضیافت مجلل (و پرهزینه)

 a sumptuous dinner at a luxury hotel
شام پرهزینه در یک هتل لوکس

a sumptuous feast
ضیافت باشکوه

sumptuous fabrics
پارچه‌های فاخر

... the sumptuous seats of the luxury vehicle...
صندلی‌های مجلل آن وسیله نقلیه لوکس...

My eyes grew large when I saw the sumptuous wedding feast. 
وقتی آن ضیافت مجلل عروسی را دیدم، چشم هایم از حدقه در آمدند.

The celebrity guests turned up dressed in sumptuous evening gowns.
مهمانان مشهور با لباس های شب مجلل از راه رسیدند.

We dined in sumptuous surroundings.
در محیطی مجلل شام خوردیم.

The sumptuous leather coat is sure to cost a great deal of money.
این پالتوی چرمی فاخر حتماً کلی قیمت دارد.

The hotel furnishings were quite sumptuous...
مبلمان هتل بسیار مجلل بود...

The restaurant’s sumptuous buffet had some of the finest foods from all over the world.
تعدادی از عالی‌ترین غذاها از کل دنیا در بوفه مجلل رستوران یافت می‌شد.

The filmmaker only spent a few hours on the movie, so he was not surprised to have a finished project that was far from sumptuous.
کارگردان فقط چند ساعت برای فیلم وقت گذاشته بود، بنابراین تعجب‌ نکرد وقتی دید پروژه نهایی اصلاً چیز فاخری نیست.

Syn: lavish, luxurious, costly, magnificent

@WordsCodes
101 views12:29
Open / Comment
2021-07-21 15:55:03 واژه سیصد و هفتاد و سوم)

dismantle
/dısˈmæntl̩/
v.

(ماشین آلات و غیره) پیاده کردن، از هم باز کردن، اوراق کردن

(دیس من تل) ها رو خوب باز میکنه، اصلا تو پیاده کردن وسایل اوستاس!
[دیس من (this man= این مرد) تل (تلفن)ها رو خوب باز میکنه...]

to dismantle old tanks
تانک های قدیمی را اوراق کردن

to dismantle nuclear warheads
برچیدن کلاهک های هسته‌ای

to dismantle a revolver/a computer/a telephone
باز کردن تپانچه/کامپیوتر/تلفن

The Russians dismantled German factories and took them to Russia.
روس ها کارخانه های آلمان را باز کردند و به روسیه بردند.

She dismantled the washing machine to see what the problem was, but couldn't put it back together again.
ماشین لباسشویی را (از هم) باز کرد تا ببیند مشکل از کجاست اما نتوانست دوباره جمعش کند؛
قطعات لباسشویی را پیاده کرد تا...

The good thing about the bike is that it dismantles if you want to put it in the back of the car.
خوبی این دوچرخه این است که اگر بخواهی آن را پشت ماشین بگذاری می‌توانی از هم بازش کنی.

All the furniture is easy to dismantle and transport.
باز کردن و حمل کلیه اثاثیه به سهولت انجام می‌شود.

There were fears that the new government would try to dismantle the state education system.
بیم آن می‌رفت که دولت جدید دست به برچیدن نظام آموزشی کشور بزند.

As a mechanic, Leonard must learn how to dismantle a car engine and put the parts back together just so. 
لئونارد به عنوان یک مکانیک باید یاد بگیرد که چطور موتور ماشین را پیاده و قطعات را به همان شکل سر هم کند.

Syn: take apart, strip of covering, take to pieces

@WordsCodes
41 views12:55
Open / Comment
2021-07-20 17:41:51 واژه سیصد و هفتاد و دوم)

pecuniary
/pɪ'kju:nɪərɪ/
adj.

پولی، مالی، نقدی

گفته بودی توی این کار نفع مالی بهم میرسونی، (په کو نیاری) من میزارم میرم!
[پس کو؟ پول رو نیاری، من میزارم میرم]

pecuniary problems
مسائل پولی

pecuniary loss/benefit
زیان/سود مالی

pecuniary reward
پاداش نقدی (/مالی)

a pecuniary offense 
تخلفی که مجازات‌ نقدی دارد؛
تخلف جریمه‌دار

... to eliminate the pecuniary inequality between the poor and the rich...
... از بین بردن نابرابری مالی میان فقرا و ثروتمندان...

pecuniary needs
خواسته‌های مالی؛
نیازهای پولی

He is free from pecuniary anxieties...
نگرانی پولی (/مالی) ندارد.

 He denies having any pecuniary interest in the railroad.
او [برخورداری از] هر گونه منفعت مالی در راه آهن را انکار می‌کند؛
او مدعی است هیچ منفعت مالی ای در راه آهن ندارد.

Jason has such a poor pecuniary history he cannot get a bank loan. 
سابقه مالی جیسون چنان ضعیف است که او امکان دریافت وام بانکی ندارد.

When the stock market crashed, the millionaire’s pecuniary status changed dramatically...
با سقوط بازار بورس، وضعیت مالی این میلیونر به وضوح دچار تغییر شد...

The lottery winner hired an adviser with a great deal of experience in pecuniary matters.
برنده بخت آزمایی یک مشاور مجرب در امور مالی استخدام کرد.

Meredith is taking a long lunch because she needs to discuss a pecuniary issue with her accountant.
مِرِدیت مشغول یک ناهار طولانی است، چون باید در مورد یک مسئله مالی با حسابدارش صحبت کند.

If Sarah wins the scholarship, she will not have to worry about her pecuniary situation while in college. 
اگر سارا این بورس تحصیلی را ببرد، دیگر از بابت وضعیت مالی اش در دوره کالج نگرانی نخواهد داشت.

Syn: financial, monetary

@WordsCodes
144 views14:41
Open / Comment
2021-07-19 14:18:25 واژه سیصد و هفتاد و یکم)

parsimonious
/pɑ:sɪ'məʊnɪəs/
adj.

خسیس، مُمسِک، زیادی صرفه جو

بابام انقدر خسیس بود که همه کتابای مدرسه م رو نمیخرید، همیشه اول سال کتاب ها رو که نگاه میکردم، میدیدم کتاب (پارسی مو نیس)!
[.. کتاب فارسی من نیست!]

میگفت فارسیه دیگه، خودت بلدی

(پارسا و مونس) زوج خسیسی هستند!

She's too parsimonious to heat the house properly.
آن قدر خسیس است که خانه را درست و حسابی گرم نمی‌کند.

He's so parsimonious that he forbids his family to use electricity in the evenings.
آن قدر خسیس است که نمی‌گذارد خانواده اش غروب ها از برق استفاده کنند.

The company is parsimonious with employee benefits.
شرکت در دادن مزایای کارکنان خِسَت نشان می‌دهد.

 To save money, the parsimonious old man always bought used clothes. 
پیرمرد خسیس برای صرفه‌جویی در هزینه همیشه لباس های مستعمل می‌خرید.

Most rich people remain rich by employing parsimonious habits.
بیشتر افراد ثروتمند با به کار بستن عادات صرفه‌جویانه همچنان ثروتمند باقی می‌مانند.

Because I have been parsimonious for over twenty years, I am now totally debt free. 
بیشتر از بیست سال است که صرفه‌جو بوده‌ام و به همین دلیل الان اصلا بدهی ندارم.

My parsimonious employer only pays me minimum wage.
کارفرمای خسیس من فقط حداقل دستمزد را به من می‌دهد.

Despite his wealth, the parsimonious millionaire refused to give any money to charity. 
میلیونر خسیس علی‌رغم ثروتی که دارد قبول نکرد به خیریه پولی بدهد.

My mother is parsimonious and never tips more than five percent.
مادرم خسیس است و هیچ وقت بیشتر از پنج درصد انعام نمی‌دهد.

Syn: miserly, close-fisted, very unwilling to spend money, stingy, frugal, niggardly

@WordsCodes
224 views11:18
Open / Comment
2021-07-17 18:43:03 واژه سیصد و هفتادم)

mendacious
/men'deɪʃəs/
adj.

دروغ، قلابی، کاذب، دروغگو

میگه (من دی 60) به دنیا اومدم، اما اون آدم دروغگوییه و این حرفش دروغه!

حقیقتش اینه که دی ماه سال 50 به دنیا اومده. میخواد سنش رو ده سال بیاره پایین!

mendacious propaganda
تبلیغات (و شعار) دروغ

Some of these statements are misleading and some downright mendacious.
بعضی از این اظهارات گمراه‌کننده و بعضی دیگر دروغ محض هستند.

It's a mendacious statement.
این یک گفته (/اظهار نظر/حرف) دروغ است.

She is a mendacious and mean person.
او آدمی پست و دروغگو است.

A product claiming to help you get ripped abs in a few hours is mendacious advertising.
محصولی که ادعا دارد کمکتان می‌کند تا ظرف چند ساعت شکمی عضلانی و چندتکه بسازید یک تبلیغات دروغ است.

Instead of giving me another mendacious story, just be honest for once.
جای این که یک داستان دروغ دیگر تحویلم بدهی، یک بار هم که شده صادق باش.

Chuck is mendacious about his vegetarianism because he eats chicken.
چاک دروغ می‌گوید که گیاهخوار است چون جوجه می‌خورد.

The mendacious, dishonest student, got caught for bringing cheat notes to the exam.
به خاطرِ آوردن برگه‌های تقلب به سر جلسه امتحان، مچ آن دانش‌آموز دروغگوی متقلب را گرفتند.

Always straightforward and honest, Rose does not have a mendacious bone in her body. 
رُز همیشه صاف و صادق است و ذره‌ای دروغ در وجودش نیست.

Syn: lying, untrue, lying, untruthful, dishonest

@WordsCodes
305 views15:43
Open / Comment
2021-07-16 10:24:49 واژه سیصد و شصت و نهم)

fiat
/'fi:æt, 'fi:ət/
n.

حکم قانونی، فرمان، دستور، امر

شرکت خودروسازی (فیات) قیمت ماشین هاش رو با حکم و دستور تعیین میکنه!

a judicial fiat
حکم قضایی؛ حکم دادگاه

He runs the company by fiat.
او با دستور (=امر و نهی) شرکت را اداره می‌کند.

No company can set industry standards by fiat.
هیچ شرکتی نمی‌تواند با حکم و دستور معیارهای صنعت را تعیین کند.

Prices have been fixed by government fiat.
قیمت ها با حکم دولتی تثبیت شده‌اند.

He has tried to impose solutions to the country's problems by fiat.
او سعی کرده با اِعمال فشار و به صورت دستوری برای مشکلات کشور راه حل ارائه کند.

If citizens do not monitor the government, they could be controlled by the fiat of a small group of people. 
اگر شهروندان بر دولت نظارت نداشته باشند، ممکن است تحت فرمان گروه کوچکی از افراد قرار بگیرند.

The restaurant manager issued a fiat stating employees could not place their vehicles in the customer parking area.
مدیر رستوران با صدور دستوری اعلام کرد که کارکنان حق ندارند وسایل نقلیه خود را در پارکینگ مشتریان بگذارند.

under the fiat of the king 
تحت فرمان شاه

Syn: an official order, a decree, command

@WordsCodes
338 views07:24
Open / Comment
2021-07-15 11:28:57 واژه سیصد و شصت و هشتم)

exonerate
/ɪg'zɔnəreɪt/
v.

تبرئه کردن، بی گناه اعلام کردن، رفع اتهام کردن، مُبرا کردن

بعد از مطرح شدن اتهام، متهم (اگه از اون راحت) بشه، میگن دادگاه متهم رو تبرئه کرده!
[... اگه از اون اتهام راحت بشه، میگن دادگاه متهم رو تبرئه کرده]

He was exonerated from all the charges brought against him.
او از کلیه اتهامات وارده تبرئه شد؛
او در برابر کلیه اتهامات وارده تبرئه شد.

 He was eventually exonerated because DNA testing showed he was innocent.
سرانجام از او رفع اتهام شد زیرا آزمایش دی اِن اِی نشان داد که بی گناه است.

Her attorney claims that this new evidence will exonerate the defendant completely.
وکیل وی مدعی است که این مدرک جدید به طور کامل از متهم رفع اتهام خواهد کرد.

An examination of the secret files exonerated him.
بررسی فایل های محرمانه برائت او را اثبات کرد.

This evidence completely exonerates the President.
این سند رییس‌جمهور را به طور کامل تبرئه می‌کند.

Syn: to free from guilt, to clean from blame, absolve, acquit

@WordsCodes
329 views08:28
Open / Comment